قلم زنی های ناشیانه

گه گاه می نویسم هرچند نه چندان زیبا...

خواستم یه گوشه از این دریای مجازی نشونی از نوشته های من داشته باشه

چراشو دقیق نمیدونم.شاید میخوام دنیای درونیم رو که هیچکس فکر نمیکنه اینقدر شلوغ و درهم باشه با شما شریک بشم تا هم نظر شما رو بدونم هم یه نظمی بهشون بدم.

                                                                                                       یا علی

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ آبان ۹۳ ، ۰۲:۳۵

به آنان که با قلم تمامی درد را پدیدار می‌کنند

بهاران خجسته باد

متاسفانه احتمالا من زیادی در رفاه بوده ام که قلمم توانایی پدیدار کردن هیچ دردی را ندارد.

نوشتن از دردها رسالت بزرگیست_ چه مادی چه معنوی _ چرا که به قول یک انسان فراموش شده انقلابی پایدار است که درون آن انقلاب های کوچک دیگری رخ دهد .حال:

اگر قرار باشد پیشروهای این انقلاب های کوچک رفاه طلبان‌ِ بی‌هدفِ اشعث مسلک باشند که بدا به حال همه!

و اگر این پیشروها باید دغدغه‌مندانِ انقلابی ِ  ارزشی باشند پس چرا نیستند؟یا اینقدر کم هستند؟

من یک انقلابی ام!

خواهان  انقلابی پایدار!

پس ایراد کار کجاست که قلمم درد ندارد؟!؟!؟

_____________________________________________________________________________________________

پ.ن:1.البته بعدها فهمیدم که انقلاب ذاتش نوعی تحولات مخالف با کلیات نظام دارد و عظیم است ، بنابراین منظور از انقلاب کوچک اصلاحات است ولی ما همان انقلاب کوچک را بکار می‌بریم تا ذهنمان فارغ از تعلق به احزاب سیاسی قضاوت کند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ بهمن ۹۳ ، ۰۲:۰۶

زمستان که شروع می شود دلم می خواهد به خودم نوید یک بهار نو بدهم.

بهاری که دلم سرمست از شور جوانی باشد

با دست هایی که قادرند بهترین هفت سین عمرم را بچینند

با هر موسیقی سنتی

خیالم نقش خانه ای نقلی و قدیمی را میبافد

با حیاط نم خورده ، حوض فیروزه

و بنفشه هایی در جعبه که انتظار کاشته شدن در باغچه را می کشد

و دستان همراهی که انتظار بنفشه را پایان می دهد

شاید دور بنظر برسد...

ولی با خدای من ممکن است!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ دی ۹۳ ، ۱۷:۴۴
چه کاریه من برم هر چی اینجا هست fetch کنم که هم مطلب تکراری بشه ، هم زحمت من زیاد!
با یه آدرس دهی مستقیم سرعت و کارآیی رو بالا می برم!
*p :   www.bayanmanavi.ir
( اندر شرح اثرات شب امتحانی درس خوندن... :D )
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ آذر ۹۳ ، ۰۲:۱۲
ﮔﻔﺘﻨﺪ ﺿﻤﺎﯾﺮ ﺭﺍ ﻧﺎﻡ ﺑﺒﺮ؛
ﮔﻔﺘﻢ: ﻣﻦ... ﻣﻦ... ﻣﻦ...
ﮔﻔﺘﻨﺪ: ﭘﺲ ﺑﻘﯿﻪ ﭼﻪ ﺷﺪﻧﺪ؟!
ﮔﻔﺘﻢ: ﻫﻤﻪ ﺭﻓﺘﻨﺪ ﺯﯾﺎﺭﺕ ﺍﺭﺑﺎﺏ ﻭ" ﻣﻦ" ﺟﺎ ﻣﺎﻧﺪﻡ.......




۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ آذر ۹۳ ، ۱۸:۴۸
بال ندارد،گاهی هم خسته و رنجیده می شود،
نمیبیند
من را نه،خودش را...
آنقدر که غرق نوجه به فرزند ناخلفی چون من شده
این اسطوره محبت و دلسوزی!
و من و محبت چون ماهی و دریا
خدایا می شود فراموش کنید؟
تو و فرشته هایت؟
خطاهای این غریق ناشکر محبت را؟
می ترسم از غضب تو
که چشم به دل مادرم دوخته ای!
پشیمانم از صدای بلندم در مقابل فرشته ات
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ آبان ۹۳ ، ۲۲:۱۱

امسال تمام غصه هایم را برای زینب(ع) گریه می کنم. 

آخر نمی دانم چرا تازگی ها عقلم فریاد می زند که "خواهی ماند..." حتی اگر آرزویت رفتن باشد. 

نمی دانم کدام قسمت از مغزم غیر فعال بود که فکر میکردم  معبّر " ما رایت الا جمیلا " از کربلا ،  

مقام شهادت نداشته... 

حال می دانم که زینب رسالت ماندن داشته... 

چقدر سخت است 

شور شهادت داشتن و رسالت ماندن! 

جانفرساست ماندن!  

تنها ماندن!

و مرا هیچ سلاحی نیست در مقابل جبر  و تقدیر "او" ...

اگر بنا به ماندن باشد!  

اگر بنا به ماندن باشد، دعایم "تنها نماندن" است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ آبان ۹۳ ، ۰۲:۴۶

کسی که برای مهربان بودن به دنبال دلیل میگردد معمولا برای نامهربانی کردن دلیل نمیخواهد. کسی که برای تلاش کردن دلیل میخواهد معمولا برای تنبلی کردن به دنبال دلیل نمیگردد. ببین برای چه کارهایی بیشتر دلیل میخواهی، احتمالا نقطه ضعفهای بیشتری در آن زمینه داری.

______________________________________________________

چرا همه سخنای استاد طوریه که فکر می کنم این حرف دقیقا برای خود ِ خود ِ من زده شده؟!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ آبان ۹۳ ، ۰۲:۳۹

خاک از دفترم رفته ام و نمی دانم این به معنی گذر از تعبیر خوابم هست یا نه؟! ولی امیدوارم این گونه باشد.

« و من شاید شمعی باشم که جهانیان از سوختنش لذت ببرند.»

و من اینک پس از چندین دهه نهایت لذت را از سوختن عاشقوار این شمع برده ام.

در نهایت بی لیاقتی امیدوارم به منت پروردگار که شاید بگذارد، من ، در ابتدای ِ ابتدای هفت شهر عشق باشم.

و مدینه فاضله ام تصویر یک رویا شده است : من ، تنهایی ، تپه ای ارام و بی هیاهو ، غروب آفتاب و اشک هایی روان از چشمانی عاشق...

یعنی می شود؟!

لحظه ای که مرا بعد از آن کاری با دنیا نباشد...

و نهایت ترسم در این راه از لطافت های زنانه است. از احساس زیبای تمام مادران عالم که انها را غرق فرزندانشان کرده است. بی شک این حس یکی از شهرهای عشق زندگی یک حوا خواهد بود! حسی که برانگیزنده احساسات خفته است و نمادی از عشق معبود.

اما امیدوارم  دفینه من در گذارم نباشد!

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------

* میخواستم این متن باشه حتی اگر بد!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ آبان ۹۳ ، ۰۲:۳۷

از خودم می ترسم وقتی یاد این می افتم که اولین بار زیر قبه ی شش گوشه با این که میدونستم دعا مستجابه ، با اینکه بی حد و حصر شیفته ی ایشونم، اولین دعام ظهورشون نبود...

نه که یادم رفته باشه که ای کاش این طور بود!

خبر داشتم از کرده و نکرده هام.

از بدی هام و...

از بدی هام و ...

باز هم بدی هام!

شرمنده شدم ازشون که فرصت عاشقیم شد نشونه خودخواهیم و تنبلیم...

که اگه خودسازی داشتم به جای« اللهم اجعلنا من انصاره و اعوانه» باید میگفتم: اللهم عجل لولیک الفرج!

می بینی؟!

راسته که میگن :« اگر خورشید پشت ابر مانده تقصیر ابرها نیست شاید چشم های ما باران نخورده....»

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ آبان ۹۳ ، ۰۲:۳۳